ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

زيارت امام رضا(ع) براي اولين بار

در دیده تمنّای رضا را دارم در سینه محبّت شما را دارم در هر سفری که مشهدت می آیم احساس بهشت با صفا را دارم   ترنم در رستوران قطار الهي قربونت بروم كه در سجده نماز جماعت خوابت برده است ترنم در قطار با كلاه خوشكلي كه از مشهد برايش خريدم اين هم عكس زيارتي ات كه اصلاً از كارشان راضي نبودم   ترنم جان،در سن  2 سال و 2 ماه و 18 روزگي براي اولين بار، به پاپوسي آقا امام رضا(ع) مشرف شد. اگر برات تعريف كنم كه آقا چه طور ما را طلبيد باورت نمي شود! چكار كنم كه به واسطه جدت، پدرش لطف فراوان به ما دارد.   «زيارتت ...
26 آبان 1392

وقتي مادر ميشي...

وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… ميشي فرشته نجات! فرشته نگهبان! خیلی راحت بی خوابی رو تحمل میکنی و کوچولوی نازنینت رو راه میبری تا دل درد یادش بره و خوابش ببره و همون طور تو بغلت نگه میداری تا مبادا بیدار بشه، شبي 3 الي 4 بار بيدار مي شي تا مبادا پتو از روي نازدونه ات كنار رفته باشه        اگه بچت عطسه يا سرفه کنه دنیا رو سرت خراب میشه و آرزو مي كني اي كاش خودت عطسه و سرفه مي كردي، صد بار دست و پاش را چك مي كني كه مبادا تب داشته باشه،  تلخ ترین اتفاق دنیا ميشه بیماری کودکت؛ اونقدر که به خاطر چند ثانیه بند اومدن نفسش ساعتها گریه کنی و نتونی جلوی سرازیر شدن اشکهات رو بگ...
13 آبان 1392

سرقت از ماشين بابا

8/8/92 به ميهماني خانه عمه زري رفتيم و به اصرار آنها شب آنجا خوابيديم كه صبح با صحنه بدي روبرو شديم. عينك آفتابي بابا و گيتارش را از ماشين سرقت كرده بودند. بابايي خيلي ناراحت بود و نمي شد باهاش حرف زد تو هم از شدت ناراحتي بابا، همش مي گفتي:«خ دا نعلتشون كنه، خدا ببرشون تو جهنم، كوفت بگيرن، بايد بابايي ماشينو بذاره تو پاركينگ دزد نزنه. خدايا! خدايا! پليس دنبالشون كنه بگيرشون ببره كلانتري، بعد بندازشون تو خيابون ماشين ازشون رد بشه؛ بعد بابايي گيتارشو ميزاره تو صندوق عبق، ماشينو قان قان مي كنه مي بره تو پاركينگ، بعد برق پاركينگ خاموشه، ديگه چشم دزدا نمي بينه. عمو صالح پليسه، ميره دزدا رو مي كشه گيتار و عينك بابا را مي گيره.» ...
11 آبان 1392

عيد غدير مبارك

    تو به اندازه ي زيبايي پروانه شدن زيبايي حس پروانگيم گل کرده قلب پروانه ايم سرشار است دل پروانه شدن دارم باز پيله ات را بگشا شوق پروانه شدن نزديک است   اين هم عيدي سادات كوچولوي من در سال 1392   ...
11 آبان 1392

رفتن به باغ وحش

ترنم جان تا اين لحظه 3 سال و 2 ماه سن دارد. از مدتها بهت قول داده بودم كه به باغ وحش ببرمت تا اين كه روز موعود جمعه فرارسيد. صبح بلند شدي و گفتم:« بريم صبحانه بخوريم و آماده شويم كه به باغ وحش برويم» فوري سر مرا در آغوشت گرفتي و گفتي:« من تو رو خيلي دوست دارم» گفتم:« چرا منو دوست داري؟» گفتي:« چون تو منو همه جا مي بري، واسم همه چي مي خري. اي خدا! مامان نازم...» و مرا بوسيدي. بعد از باغ وحش هم به خانه عمه ات رفتيم و با دختر عمه هايت بازي كردي . يك ديدار متعجبانه براي تو : موقع ديدن فيلها باخاله نرگس و فرزندانش( از مربيان مهد كودكت) رو در رو شدي؛ البته خاله نرگس را دوست...
6 آبان 1392

حمام رفتن با باباجون

ديروز (3 سال و 2 ماهگيت) به باباجون گير داده بودي كه به حمام ببردت و هرچي به تو گفتم كه نمي تواند تو را بشويد و آب در گوشت مي رود قانع نشدي و گفتي: « بو گرفته ام ،گوشم را با حوله خشك مي كنم». خلاصه تا من رفتم آموزشگاه و آمدم تو با باباجون رفته بودي حمام و بيرون هم نمي آمدي و كلي خوشت آمده بود. اين هم از عكسهاي گذشته ات   ...
28 مهر 1392

كودكم روزت مبارك

    من بودم و اوج بال من کودکی ام دریا دریا زلال من کودکی ام دنباله ی بادبادکی در کف باد من بودم و بی خیال من کودکی ام  Happy baby day ...
16 مهر 1392

تلاش براي به مهد رفتنت

با هوشكم! ديشب( 3 سال و 1 ماه و 18 روز) تمام اعداد انگليسي روي گوشي تلفن را ياد گرفتي و از من مي خواستي تا شماره تلفن خودم و مامان جون را رقم به رقم بخوانم تا شماره بگيري و كلي خوشت آمده بود. دعاي فرج و سوره توحيد راهم حفظي. عاشق رنگ آميزي و كتاب كار هستي. در منزل به خاطر اين كه تو را به مهد نبرم همش مي گي:« من تو را خيلي دوست دارم ، عاشقتم» و كلي شيرين زبوني مي كني تا من كوتاه بيايم و مي گي :« 6 سالم بشه ميرم مدرسه، نمي خوام مهد برم، نمي خوام هيچي ياد بگيرم».  امروز هم چون مي دانستم پدرت و مامان جون و باباجون منعطف هستند و دلشان با بغض و گريه هايت به رحم مي آيد مرخصي ساعتي گرفتم و خودم ص...
14 مهر 1392