ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

لحظه هايت پر از شکوفـه هاي قشنگ

  سال نومي شود، زمين نفسي دوباره مي کشد، برگ ها به رنگ در مي آيند و با ترنم باران گل ها لبخند مي زنند  و در اين رويش سبز، من تو را نفس مي كشم، تو كه از   عطر بهاران سرشاري، تو كه ترنم وجودمي و با برق چشمانت جاني دوباره مي گيرم   لحظات از آن توست؛ آبي، سبز، سرخ، سياه، سفيد   رنگهايي را که بايسته است بر آنها بزن روزهايت رنگارنگ...لحظه هايت پر از شکوفـه هاي قشنگ            ...
25 اسفند 1392

كادوي ولنتاين

    كادوي ولنتاين تو به من: يه بوس تپل و حرفهاي عاشقانه و كادوي تولد من به تو: علاوه بر موارد بالا چراغ خواب موزيكال شلمان اميدوارم تا ابد LOVE بتركانيم                  ...
30 بهمن 1392

ولنتاين مبارك عشقم

  خدا منو آفرید که عاشق تو باشم جز عاشق تو بودن کاری نداشته باشم خدا به من نفس داد تا از تو شعر ببافم تا که ببینی هردم دور تو در طوافم یه حسی داد تا زنده ام، صدات باشه تو گوشم به شوق داشتن تو تن پوش عشق بپوشم خدا چشامو وا کرد تا تو رو خوب ببینم از دشت دلخوشیها برات شادی بچینم خدا دلو به من داد تا به تو مبتلا شم که روز میلاد عشق دست خالی نباشم خدا تو رو به من داد تا تو قلب تو جا شم تو مروارید احساس من صدف تو باشم خدا تو رو آفرید که من تنها نمونم که اسمتو شب و روز بشه ورد زبونم خدا نگاه تو رو گره زد به نجابت تا من عاصی از بند راضی شم به اسارت خدا با مهربونی دلتو آشنا کرد تو قلب سوت و کورم چه محشری به پا کرد خدا تو رو آفرید که معجزه...
27 بهمن 1392

تو را دوست دارم

من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغـــاز عالــم تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم ؛ تـــــو را دوست دارم با تشکر از عمه مژده برای بافت پلیور و شال و کلاه و مامان جون عزیز برای بافت پاپوش ...
8 بهمن 1392

نقاش كوچولوي مامان(گالري7)

اي همه زندگيم! می خواهم با چشمهايم، تو را نفس بکشم گفتن قصه و نقاشی اولين تکامل مو در نقاشی ات جشن تولد بادیدن فیلم عروسی ما، نقاش هایت 180 درجه عوض شد (3سال و 3ماه و 25 روز) کشته عروس کشیدنت هستم ...
15 دی 1392

پابه پای كودكی هایم بیا...

پابه پای كودكی هایم بیا ، كفش هایت را به پا كن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز كن،  باز هم با خنده ات اعجاز كن خاله بازی كن به رسم كودكی، با همان چادر نماز پولكی طعم چای و قوری گلدارمان،  لحظه های ناب بی تكرارمان قصه های هر شب مادربزرگ، ماجرای بزبز قندی و گرگ   غصه هرگز فرصت جولان نداشت ،خنده های كودكی پایان نداشت هر كسی رنگ خودش بی شیله بود، ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریك نان و گردو و پنیر !   همكلاسی ! باز دستم را بگیر مثل تو دیگر كسی یكرنگ نیست ، آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟ رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟ ...
15 دی 1392