ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

بازديد از مهد يكتا

اين ششمين مهدي است كه با هم بازديد مي كنيم. تمام پنج مهدي كه بازديد كرديم از منزل مامان جون دور بودند و مامان جون هم تنبليش مي شد تو را ببرد و هم دلش نمي آمد. دوتاي آنها با اين كه از لحاظ آموزشي مهدهاي خوبي بودند ولي بخاطر اين كه بچه ها را با آب سرد مي شستند مقبول واقع نيفتاد و فعلاً براي من درست نگهداري و سلامتي تو مهمتر از آموزش است چون شكر خدا از لحاظ آموزشي مشكلي نداري تا عدد 15 را مي شماري، رنگها را بلدي، 15 كلمه انگليسي را مي داني، تفاوت و تشابه را تشخيص مي دهي، كوچكتر، بزرگتر، جهتها، فصلها را ياد گرفته اي، حدود 30 تا شعر حفظي، صلوات، سوره تو حيد و نيمي از دعاي فرج را مي خواني. رنگ آميزي را با دقت انجام مي دهي، نقاشي ات هم از ابتدا خو...
9 شهريور 1392

ببين شامپو زدم...

عصر رو ز سه شنبه 5/6/92 سرگرم كار با كامپيوتر بودم و تو داشتي با اسباب بازي هايت بازي مي كردي و آمدي گفتي:« ببين به سرم شامپو زدم» توجهي نكردم فكر كردم مثل هميشه روي سرت آب ريختي و مي گويي شامپو زدم. چند دقيقه بعد، براي بار دوم آمدي و دوباره همان جمله را تكرار كردي. واي واي واي... شامپو بچه گلرنگ( براي استخر بابا) را خالي كرده بودي روي سرت، مانده بودم چكار كنم. سريع با دستمال كاغذي پاك كردم ولي موهاي سرت چسبيده بود به هم، هرچند كه هيچ وقت دوست نداري موهايت را بشويم خودت گفتي:« موهايم را بشوي» وقت نداشتم ببرمت حمام ،خلاصه با كمك بابايي در ظرفشويي آشپزخانه موهايت را شستيم و هيچي نگفتي و حوله نوزاديت را دور سر...
9 شهريور 1392

فرشته كوچك خوشبختي

این فرشته ساده است و خط خطی ست سر به زیر و یک کمی خجالتی ست بوی سیب میدهد لباس او دامنش حریر سبز و صورتی ست گوشواره هایش از ستاره است تاجش از شهاب سنگ قیمتی ست سرمه های نقطه چین چشم هاش ریزه هایی از طلاست،زینتی ست تکه ای بهشت توی دستش است خنده های کوچکش قیامتی ست هاج و واج مانده روی این زمین او فرشته ای غریب و پاپتی ست این فرشته راستش خود تویی قصه ی فرشته ات حکایتی ست   ...
6 شهريور 1392

اولين شينيون و رفتن به عروسي

در 2 سال و اا ماه و 22 روزگي ات، براي عروسي پسر عمه بابات، با هم رفتيم آرايشگاه و مثل پرنسس ها نشستي و بدون اين كه آخ و اوخ كني براي اولين بار موهايت را شينيون كردي، وقتي آرايشگر گيره ها را در موهايت فرو مي برد من به جاي تو دردم مي گرفت، آخه ما دو روح در يك جسم هستيم  الهي بميرم كه قشنگ چشمهايت را مي بستي تا برايت تافت بزنند مثل يك تكه ماه شده بودي، بردمت آتليه و سپس رفتيم عروسي، آن قدر خسته شدي كه در ماشين خوابت برد و من با بدبختي تمام تو را بغل كردم و از پله ها بالا رفتم، باز هم مي خواستي بخوابي و كمي نق نق كردي، تا اين كه با ديدن بچه ها سرحال شدي و همش مي گفتي :« مامان بيا بريم برقصيم». كلي بدو بدو كردي، براي خ...
6 شهريور 1392

تولدت مبارك

بازم شادی و بوسه گلهای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یک کیک خیلی خوش طعم با چند تا شمع روشن یکی از طرف تو یکی از طرف من الهی که هزار سال همین جشنو بگیریم به خاطر وجودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ساده به دنیا بله گفتی واسه تولد تو باید دنیا رو آورد ستاره رو سرت ریخت تو رو به آسمون برد تولدت عزیزم پر از ستاره بارون پر از بادکنک و شوق پر از آیینه و شمعدون ...
29 مرداد 1392

سالروز تولد مامان

شب تولد مامان رفتيم پارك بسيج و كلي بازي كردي و روز تولدم رفتيم چشمه اعلاء و به بابا مي گفتي:« امروز تولد عشقه، پول بهم بده براش يه لباس دكمه دار بخرم كادوش كنم بهش بدم، مامانم منو آورده اينجا خاكبازي كنم » هر كاري كه دلت خواست كردي، خاكبازي، پرتاب سنگ، آب بازي، سرت را مي انداختي پايين و بدون توجه به ما براي خودت مي رفتي پارك . شب هم رفتيم آب گرم رينه  و آنجا خانه اي گرفتيم و سپس در راه برگشت دوباره به چشمه اعلاء آمديم و آنجا با كيانا و عسل دوست شدي و از آنها جدا نمي شدي.( عاشق دوست شدن با دخترهاي بزرگ تر از خودت هستي) و با آن سينه خرابت، پاهايت را در آب سرد كردي و با آنها آب بازي كردي.     چشمه اعلاء ...
28 مرداد 1392