اولين شينيون و رفتن به عروسي
در 2 سال و اا ماه و 22 روزگي ات، براي عروسي پسر عمه بابات، با هم رفتيم آرايشگاه و مثل پرنسس ها نشستي و بدون اين كه آخ و اوخ كني براي اولين بار موهايت را شينيون كردي، وقتي آرايشگر گيره ها را در موهايت فرو مي برد من به جاي تو دردم مي گرفت، آخه ما دو روح در يك جسم هستيم الهي بميرم كه قشنگ چشمهايت را مي بستي تا برايت تافت بزنند مثل يك تكه ماه شده بودي، بردمت آتليه و سپس رفتيم عروسي، آن قدر خسته شدي كه در ماشين خوابت برد و من با بدبختي تمام تو را بغل كردم و از پله ها بالا رفتم، باز هم مي خواستي بخوابي و كمي نق نق كردي، تا اين كه با ديدن بچه ها سرحال شدي و همش مي گفتي :« مامان بيا بريم برقصيم». كلي بدو بدو كردي، براي خودت چرخ زدي و رقصيدي و همه را مجذوب خودت كردي و موقع شام خوردن خوابت رفت، و وقتي از خواب بيدار شدي آن قدر سرفه كردي كه داشتي خفه مي شدي( آخه از خاله حميده سرماخوردگي گرفته بودي كه سرفه هايت هنوز پابرجا مانده بود و با بوي تافت و ادكلن تشديد شده بود)بهت آب دادم و سريع به بابا زنگ زدم و او آمد و تو را در آغوش گرفت و پايين برد و از آنجا به دنبال عروس و داماد رفتيم و تا ساعت 2 آنجا بوديم و تو ديگر كلافه شده بودي و گوشهايت را مي گرفتي، بردمت خانه عمه بابا، دست و رويت را شستم و بهت غذا دادم ،كمي شارژ شدي، در ماشين،تمام گيره ها را از سرت باز كردم (كلي گيره) نمي دانم چطور طاقت آورده بودي؟ و به خودم قول دادم تا چند سال آينده ديگر موهايت را شينيون نكنم چون واقعاً اذيت مي شوي. البته اگه پرنسس كوچولو ي من طاقت بياره و به مامان اصرار نكنه...
عروسكي، عروسكي، تو خوشگل و با نمكي، واسه دل عاشقم تكي(ترانه اي كه هميشه برايت مي خوانم )
مي خوام انگري برد شوم
مي خوام هپي برد شوم
هميشه موقع عكس انداختن همين بساط را دارم، (انگري برد و هپي برد كه خاله حميده آموزشت داده است)
ترنم و دختر عمه اش پارميدا
واي خداي من! چقدر عروس كوچولو
ان شاء الله روزي توي لباس عروسي ببينمتان، خوشبخت و عاقبت بخير
( براي تسلي دلم هميشه مي گم من كه ترنم را شوهر نمي دهم، ترنم عروسك كوچولوي منه كه خدا برام هديه فرستاده است...حالا تا آن روز... ببينم شاهزاده اي كه سوار بر اسب سفيد قصه ها مي آيد در خانه امان، لايق فرشته زيباي من هست يا نه؟!!!)