سالروز تولد مامان
شب تولد مامان رفتيم پارك بسيج و كلي بازي كردي و روز تولدم رفتيم چشمه اعلاء و به بابا مي گفتي:« امروز تولد عشقه، پول بهم بده براش يه لباس دكمه دار بخرم كادوش كنم بهش بدم، مامانم منو آورده اينجا خاكبازي كنم » هر كاري كه دلت خواست كردي، خاكبازي، پرتاب سنگ، آب بازي، سرت را مي انداختي پايين و بدون توجه به ما براي خودت مي رفتي پارك . شب هم رفتيم آب گرم رينه و آنجا خانه اي گرفتيم و سپس در راه برگشت دوباره به چشمه اعلاء آمديم و آنجا با كيانا و عسل دوست شدي و از آنها جدا نمي شدي.( عاشق دوست شدن با دخترهاي بزرگ تر از خودت هستي) و با آن سينه خرابت، پاهايت را در آب سرد كردي و با آنها آب بازي كردي.
چشمه اعلاء
دومين باري كه سوار چرخ و فلك شدي و اصلاً نمي ترسيدي( اولين بار مخفيانه با بابايي رفته بوديد و من موفق به گرفتن عكس نشدم)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی