ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

سالروز تولد 3 سالگی

1392/5/28 10:58
نویسنده : مامان شادي
254 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز سالروز تولدت بود. از ساعت 5:15 صبح شروع كردي به سرفه كردن و بين خواب و بيداري تكه اي از موهاي مرا در دستانت گرفته بودي و مطابق معمول به صورتت مي ماليدي. تا اين كه موبايلم زنگ خورد و فهميدي كه مي خواهم سر كار بروم. بيدار شدي، بغض عجيبي گلويت را فشرد حتي دايي جان كه عاشقش هستي هم نتوانست ساكتت كند و گفتي:« نمي خوام سر كار بري، پيشم بمون، اگه بري من غصه مي خورم.» از حرفهايت ناراحت شدم و چون روز تولدت بود گفتم:« كار فداي سرت، پيشت مي مانم» و با خيال راحت تا ساعت 10:30 صبح خوابيدي  وقتي بيدار شدي گفتي:« گود مرنينگ» عاشق زبان انگليسي هستي  و همش ازم سوال مي كني، شب بخير چي مي شه، روز بخير چي مي شه، صبح بخير چي ميشه و ... بهم گفتي :« ازم بپرس چرا وقتي از سر كار ميام جيغ مي كشي و خانه امان نمياي؟» وقتي عين جمله ات را پرسيدم گفتي :« چون منو تنها ميذاري ميري سركار». سر كار رفتن من هم معضلي شده، شرمندتم، حرف حق جواب نداره... سپس با هم به دكتر رفتيم( خواب بابا جون هم يه سكرت كه بزرگ شدي بهت مي گم تا قدر سادات بودنت را خوب بداني) و بعد از معاينه گفت كه وضعت خيلي خراب است و اگر تا سه شنبه سرفه هايت قطع نشود بايد دوباره نزدش برويم و اسپري مصرف كني. كلي برايت دارو نوشت و يك آمپول هم بهت زدند كه 10 دقيقه تمام گريه مي كردي. زاديتن خارجي را هم با كلي گشتن در داروخانه ها پيدا كرديم. بابايي آمد دنبالمون و ناها رفتيم خونه مامان جون و تو خودت را كلي براي دايي جانت لوس كردي و همين كه حرف آمپول مي آمد گريه مي كردي . از دارو خوردنت چي بگم كه بيچاره ام كرده اي فقط هاني تيم را دوست داري و بقيه داروها را در دهانت براي 10 دقيقه نگه ميداري و سپس بيرون ميريزي حتي سرنگ و بيني گرفتنت هم افاقه نمي كند. عصر به مناسبت تولدت به شهروند رفتيم و يك حوله پالتويي طرح دار براي تولدت خريديم و توهم يك پنكه اسباب بازي برداشتي كه اجازه نمي دادي فروشنده حساب كند و كلي گريه و زاري هم آنجا داشتيم سپس به آتليه رفتيم و نيمي از عكسهايت را كه هفته پيش به مناسبت تولدت انداخته بوديم گرفتيم. به خانه آمديم و هر كاري كردم دارويت را نخوردي و ناچار شدم به مطب سر كوچه ببرمت و داروهايت را آنجا بهت بدهم و تو هم از ترس آمپول،با گريه همه را خوردي و با دكتر صحبت كردم كه اگر دارويش را خانه نخورد براي چند روز به مطبش بروم و داروهايت را آنجا بهت بدهم. خلاصه ببين منو به چه كارهايي وا داشتي. آمديم خانه و با پنكه ات غذا و چايي ات را خنك كردي و خوردي و دو باره كمي نق نق و ديدم صدايت از اتاق خواب نمي آيد در را باز كردم و ديدم تشك و بالشتت را روي تخت گذاشتي و به خاطر  خوردن داروي زاديتن خوابت رفته است. 2 ساعت بعد در خواب با گريه حرف مي زدي. به خاطر مريض شدنت خيلي به هم ريخته ام. حاضرم خودم مريض بشوم ولي تو هميشه سلامت باشي. تا صبح هر دو ساعت يكبار مرتب پيشاني و دست و پايت را چك مي كردم كه مبادا تب كني. خدا را شكر در خواب اصلاً سرفه نكردي.. گل قشنگم! مرا ببخش كه در روز تولدت از لحاظ روحي اذيت شدي ولي همه اينها به خاطر سلامتي ات مي باشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ندا مامان آیدا
28 مرداد 92 9:56
تولدت مبارک گل قشنگ. انشالله همیشه سلامت و خندون باشی.


ممنون عزيزم
مامان ترنم
29 مرداد 92 2:49
خوشگل خانوم تولدت مبارک


ممنون