ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

سالروز تولد 3 سالگی

ديروز سالروز تولدت بود. از ساعت 5:15 صبح شروع كردي به سرفه كردن و بين خواب و بيداري تكه اي از موهاي مرا در دستانت گرفته بودي و مطابق معمول به صورتت مي ماليدي. تا اين كه موبايلم زنگ خورد و فهميدي كه مي خواهم سر كار بروم. بيدار شدي، بغض عجيبي گلويت را فشرد حتي دايي جان كه عاشقش هستي هم نتوانست ساكتت كند و گفتي:« نمي خوام سر كار بري، پيشم بمون، اگه بري من غصه مي خورم.» از حرفهايت ناراحت شدم و چون روز تولدت بود گفتم:« كار فداي سرت، پيشت مي مانم» و با خيال راحت تا ساعت 10:30 صبح خوابيدي  وقتي بيدار شدي گفتي:« گود مرنينگ» عاشق زبان انگليسي هستي  و همش ازم سوال مي كني، شب بخير چي مي شه، روز بخير چي مي ش...
28 مرداد 1392

قداست چشمهای تــو

همیشه به قداست چشمهای تــو ایمان دارم چه کسی چشمهای تــو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟  فرشته ای فقط در قالب یک انسان فقط ساده می توانم بگویم  فرشته ی مــن دوست دااااااارم...   ...
2 مرداد 1392

يه دختر دارم كه هيچكسي نداره

يه دختر دارم كه ماه آسمونه  هديه اي از خداي مهربونه يه دختر دارم كه هيچكسي نداره   ماه منه تو شب بي ستاره (شاعر: مامان)     قربونت بشم كه تاپت خيس شده   تا كردن لباساشو قشنگم! خسته نباشي ...
2 مرداد 1392

من روزه ام...

دختر کوچولوی من! خوراکی هایت را می خوری و به من هم تعارف می کنی، من هم ميگم:«عزیزم، من روزه ام، الله اکبر بگه می توانم خوراکی بخورم». تو هم از خوردن دست بر می داری و می گی:«من روزه ام نمی تونم چیزی بخورم، الله اکبر بگه می خورم .» و غذایی را که دوست نداشته باشی فوراً می گی:« من روزه ام، نمی توانم بخورم ، الله اکبر بگه می خورم.» ولي در مورد بستني، هيچ وقت روزه نيستي...   ...
2 مرداد 1392

حرفهاي شيرين تر از عسل(3)

رابطه ترنم با مامان   مامان شادي از سر كار آمده   ترنم: « من اِندق دلم برات تنگ شده بود، اِندق واست گريه كردم...» خواستم بخورمت،اِندق يعني اين قدر   وقتي مامان پاش درد مي كرد   ترنم:« بابا پاشو برو براي مامان شماره بگير، ببريمش دكتر، ايشا الله پاش خوب شه»   دخترم آن قدر به فكر من است كه هر روز وقتي از خواب بيدار مي شود مي گويد:« مامان پات خوب شد»   خدا نكند به دستم خراشي بيفتد، فوري مي بوسد   ترنم:« من برات بميرم و هي بوس بوس...»   مامان:« خدا نكند دختر گلم»    اگركسي به من حرف...
19 تير 1392