سالروز تولد 3 سالگی
ديروز سالروز تولدت بود. از ساعت 5:15 صبح شروع كردي به سرفه كردن و بين خواب و بيداري تكه اي از موهاي مرا در دستانت گرفته بودي و مطابق معمول به صورتت مي ماليدي. تا اين كه موبايلم زنگ خورد و فهميدي كه مي خواهم سر كار بروم. بيدار شدي، بغض عجيبي گلويت را فشرد حتي دايي جان كه عاشقش هستي هم نتوانست ساكتت كند و گفتي:« نمي خوام سر كار بري، پيشم بمون، اگه بري من غصه مي خورم.» از حرفهايت ناراحت شدم و چون روز تولدت بود گفتم:« كار فداي سرت، پيشت مي مانم» و با خيال راحت تا ساعت 10:30 صبح خوابيدي وقتي بيدار شدي گفتي:« گود مرنينگ» عاشق زبان انگليسي هستي و همش ازم سوال مي كني، شب بخير چي مي شه، روز بخير چي مي ش...
نویسنده :
مامان شادي
10:58