حرفهاي شيرين تر از عسل(3)
رابطه ترنم با مامان
مامان شادي از سر كار آمده
ترنم: « من اِندق دلم برات تنگ شده بود، اِندق واست گريه كردم...»
خواستم بخورمت،اِندق يعني اين قدر
وقتي مامان پاش درد مي كرد
ترنم:« بابا پاشو برو براي مامان شماره بگير، ببريمش دكتر، ايشا الله پاش خوب شه»
دخترم آن قدر به فكر من است كه هر روز وقتي از خواب بيدار مي شود مي گويد:« مامان پات خوب شد»
خدا نكند به دستم خراشي بيفتد، فوري مي بوسد
ترنم:« من برات بميرم و هي بوس بوس...»
مامان:« خدا نكند دختر گلم»
اگركسي به من حرفي بزند يا با صداي بلند با من صحبت كند
ترنم:« چرا با مامان شادي من دعوا مي كني؟ چرا به مامان شادي من اينو گفتي؟»
قربونت بروم كه وكيل مدافع دارم
برداشتن گوشيم و گرفتن عكس و فيلم از من
ترنم:« مامان شادي گوشيمو نگاه كن يك پروانه روش نشسته، آفرين مامان شادي خوب، بعداً بهت كاكائو مي دم»
موقع فيلم گرفتن:« مامان شادي 7 سال و 10 ماه و 3 روزش است»
ناقلا اداي منو در مياره
موقع خواب
ترنم:«دلم مي خواد صبح چشمامو باز كنم تو را ببينم ، بابام هم باشه، من مامان و بابامو دوست دارم.»
ترنم: « مامان پشتت را كن به من» يعني رويت را به سمت من كن
كمرم را بخاران
و يك تكه از موهاي من را مي گيرد و مي بويد و به صورتش مي مالد تا خوابش برود
ترنم در حال خوردن دوغ
مامان:« اين آب ماست است؛ ترش ترش، دوغ پذيرايي بفرماييد»
قربونت بروم كه درست تشخيبص مي دهي