ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

عروسكم ترنم

      عروسكم ترنم خيلي قشنگه و نازه شيرين مثل قنده چشاش هميشه بازه    پيراهن قشنگش ماه و ستاره داره يه شاخه گل هميشه روي موهاش ميذاره مثل يه بچه ي خوب ميره خونه ي مامان جون مامان براش خريده يه كيف ناز و فنجون حرف منو گوش ميده تنها نميره بيرون عروسكم ترنم دوست دارم فراوون                              ...
5 تير 1392

جوجه طلاي مامان و مرغ و خروسش

  جوجه طلاي مامان!        داستان از آنجا شروع شد كه بابا از مشهد يك مرغ و جوجه برايت سوغاتي خريد. مرغي كه قد قد مي كرد و تخم مي گذاشت كه شما در سن 1 سالگي از آن مي ترسيدي و ما باطري آن را در مي آورديم تا بازي كني. داستان خريد خروست هم مربوط به زماني است كه  ا سال و  4 ماهت بود و از صداي خروس مي ترسيدي و با شنيدن صدايش، دستهايت را روي چشمانت مي گذاشتي و از آنجايي كه خواستم ترست بريزد گشتم و برايت خروس آوازه خوان پيدا كردم. چند روز اول خوشت آمد ولي دوباره از آن ترسيدي و من هم آنها را در طبقه بالاي كمدت گذاشتم... خوشحالم كه امروز خودت آنها را خواستي و با ديدن آنها كلي ذوق كردي و حتي به من گفتي:&...
5 تير 1392

آب بازي روي پشت بام

دختري دارم زلال تر از آب كه هر روز با بوسيدن دستهايش،جاني دوباره مي گيرم   ناقلا! خنده خنده روي پاهات آب مي ريزي تا من چيزي بهت نگم پول بده تا بهت ماهی بدم، ماهیه، ماهی مامان! كدام توپ را مي خواهي؟ (ناراحت از اتمام آب بازي) ،تو نذاشتي من بازي كنم  ٢سال و ١٠ ماه و ٦ روزگی- ٣/٤/٩٢   ...
5 تير 1392

صدايم كن

امــــــــــــــروز باهمـه ی دنـیــــــــاقهــــــرم امــــــــــاتــــــــــو صدایـــــم کــن بـــــــــرمـے گـــــــــــــردم ...   ...
2 تير 1392

قلب عاشق

کنار تو فقط آروم میشم پر از دلشوره ام هر جای دیگه تو تقدیر منی بی لحظه ای شک چشات اینو بهم هر لحظه می گه تو می خندی پر از لبخند می شم تموم زندگیم خوشرنگ می شه صدای پای تو، تو خونه هر روز واسه من بهترین آهنگ می شه... با عشق تو همه دنیا به چشمم پر از تصویرهای خوب و شاده به شوق بودنت حالا خدا هم به من یک قلب عاشق هدیه داده...   ...
28 خرداد 1392

باورم نمي شود...

     باورم نمي شود تو همان عروسك زيباي مني كه انتظارت را مي كشيدم و حالا داري پيش  رويم لبخند مي زني و به من احساس مالكيت مي دهي. وقتی دلم می گیرد و گریه امانم نمی دهد، سریع دستمال کاغذی می آوری و اشکهای مرا پاک می کنی و با لبهای قرمزت بوسه بارانم می کنی و مدام می گویی:«جونی، جونی، مامان بخند اگر گریه کنی من می میرم» خدا نکند که زخمی روی دستم ببینی، سریع بوسش می کنی و می گویی:« مانی خوب شد.» و من هم دیگر به بوسه های تو ایمان آوردم چون که معجزه می کند. وقتی بعد از ساعتهای طولانی دوری،با هم خلوت می کنیم دلت می خواهد فقط مال تو باشم، بازی کنیم، برقصیم، قصه بخوانیم، کاردستی درست کنیم،&...
27 خرداد 1392

حرفهاي شيرين تر از عسل(1)

در خانه مامان جون را باز مي كني و ميروي توي راهرو.    خاله:« ترنم بيا تو، دزد مي بردت» ترنم: «نه، مواظبم» (2 سال و 9ماه و 27 روزگي)   ------   رفتيم مولودي مادر شوهر خاله، پيرزني را ديدي. با تعجب پرسيدي:« چرا اين خانومه اين شكلي نشسته؟» مامان:« پاش درد مي كنه و به خاطر همين روي پشتي نشسته» ترنم: « آخي دستاشو، رفته حموم دستاش پير شده» (2 سال و 9ماه و 27 روزگي)   ----- مشغول بازي با هم  ترنم: « من ديگه از دست تو خسته شدم، همش منو تنها مي ذاري و ميري اداره، دلم برات تنگ مي شه » مامان:&laqu...
26 خرداد 1392