جوجه طلاي مامان و مرغ و خروسش
جوجه طلاي مامان!
داستان از آنجا شروع شد كه بابا از مشهد يك مرغ و جوجه برايت سوغاتي خريد. مرغي كه قد قد مي كرد و تخم مي گذاشت كه شما در سن 1 سالگي از آن مي ترسيدي و ما باطري آن را در مي آورديم تا بازي كني. داستان خريد خروست هم مربوط به زماني است كه ا سال و 4 ماهت بود و از صداي خروس مي ترسيدي و با شنيدن صدايش، دستهايت را روي چشمانت مي گذاشتي و از آنجايي كه خواستم ترست بريزد گشتم و برايت خروس آوازه خوان پيدا كردم. چند روز اول خوشت آمد ولي دوباره از آن ترسيدي و من هم آنها را در طبقه بالاي كمدت گذاشتم... خوشحالم كه امروز خودت آنها را خواستي و با ديدن آنها كلي ذوق كردي و حتي به من گفتي:« مامان نترس، اسباب بازيه، نوكت نمي زنه» و اين يعني دختر كوچولوي من كه تا پارسال مرغش را قدقد و خروسش را قوقولي خطاب مي كرد ديگر بزرگ شده، تمام حيوانات، پرندگان و حشرات را مي شناسد، صداي آنها را تقليد مي كند و حتي مي داند كه آنها چه مي خورند. با هوشكم! وقتي ازت مي پرسم خروس روي كاه تخم مي ذاره يا آهن؟ فوري مي گويي:« خروس كه تخم نمي ذاره، قدقد تخم مي ذاره»
قربونت برم كه مرغ و خروس و جوجه ات را در آغوش گرفتي،ديگه داره به اونها حسوديم مي شه!