ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

تلاش براي به مهد رفتنت

1392/7/14 13:23
نویسنده : مامان شادي
363 بازدید
اشتراک گذاری

با هوشكم!

ديشب( 3 سال و 1 ماه و 18 روز) تمام اعداد انگليسي روي گوشي تلفن را ياد گرفتي و از من مي خواستي تا شماره تلفن خودم و مامان جون را رقم به رقم بخوانم تا شماره بگيري و كلي خوشت آمده بود. دعاي فرج و سوره توحيد راهم حفظي. عاشق رنگ آميزي و كتاب كار هستي. در منزل به خاطر اين كه تو را به مهد نبرم همش مي گي:« من تو را خيلي دوست دارم ، عاشقتم» و كلي شيرين زبوني مي كني تا من كوتاه بيايم و مي گي :« 6 سالم بشه ميرم مدرسه، نمي خوام مهد برم، نمي خوام هيچي ياد بگيرم».  امروز هم چون مي دانستم پدرت و مامان جون و باباجون منعطف هستند و دلشان با بغض و گريه هايت به رحم مي آيد مرخصي ساعتي گرفتم و خودم صبح به مهد بردمت اولش گفتي:« سرم درد مي كنه» گفتم:« هيچيت نيست» دوباره گفتي:«مي خوام رو شونه ات بخوابم» گفتم:« الان كه صبح است تازه از خواب بيدار شديم» بغض كردي و چشمانت اشك آلود شد گفتم:« گريه بي گريه، بايد بري مهد، ببين خونمون تاب و سرسره و الاكلنگ نداريم، ميري مهد با دوستات بازي مي كني» كل راه را با هم شعرهاي شاد و در مورد مهد خوانديم.به مهد كه رسيديم دوباره چشمانت اشك آلود شد و خيلي كم سرسختي نشان دادي كه بالا نروي، يواشكي كادويي به مربي ات دادم كه به تو دهد و تو هم بهتر از روزهاي قبل با گريه مختصري از من جدا شدي. به مدير مهد كه زنگ زدم گفت:« امروز دختر خيلي خوبي بوده و كل ساعت سر كلاس بوده و تكاليف زبانش را هم انجام داده است.» ولي تازه مي فهم كه چرا تو جذب اين مهد نشدي چون كار مربي هايش خيلي ضعيف و بي برنامه است شايد هم به خاطر تازه تاسيس بودنش هست فردا قرار است با مربي ات صحبت كنم اگر نتيجه نگيرم مهدت را عوض خواهم كرد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ترنم
16 مهر 92 0:41
ترنم جونم روز کودک مبارک


خيلي ممنون