ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

ترك كردن شيشه و شير خشك

نازنينم! از تاريخ 11/2/91 (ا سال و 8 ماه و 14 روز) به هيچ وجه ديگر شيشه نمي خوري،حتي آب جوش نبات كه برايت درست مي كنم و در شيشه مي ريزم مي گويي« نه نه مَمِ » فقط دوست داري شير خشك بريزي روي زبانت و بخوري، ديگه به شيشه ات پشت پا زدي. شبها هم مثل بچه هايي كه از شير مادر گرفته شده اند بهانه مي گيري و شديداً گريه مي كني ،پتويت را مي خوري و الكي مي گويي:« مَم» و وقتي برايت درست مي كنم نمي خوري، به هزار ترفند متوسل شده ام؛ در ليوان درست مي كنم  كه با ني يا قاشق بخوري ولي باز هم مي فهمي و لب نمي زني و مجبورم شيرت را دور بريزم. شايد هم چشم خوردي؛ دو روز پيش كه شوهر دختر عمويم به ميهماني خانه ما...
16 ارديبهشت 1391

زندگي يه لحظه با تو به هزار دنيا مي ارزه...

كنار هم مي نشينيم. با دستان كوچكت نوازشم مي كني و مي گويي:« بخواب». چشمان را مي بندم و الكي به تو مي گويم:« يخ كردم». سريع پتو را رويم مي كشي و پيشاني ام را مي بوسي و دوباره مي گويي:«بخواب» و شروع مي كني به نوازش كردن من و خواندن لالايي.  با تو خوشبخت خوشبختم، با تو دختركي مي شوم كه تا انتهاي كوچه هاي كودكي مي دوم و شب كه مي شود خواب فرداهاي روشن را مي بينم، با تو سرشار از عشقم، پرم از لذت دوست داشتن، پرم از ترنم تو و ترانه هايي كه از اعماق قلبم قد مي كشند و در كوچه باغ شعر هايم گل مي كنند، اين جاست كه با خود مي گويم:« زندگي يه لحظه با تو به هزار دنيا مي ارزه » ...
27 فروردين 1391

عيدت مبارك

تو كه كنارمي چهار فصل دلم هميشه بهار است؛ سيب سرخ مامان! سكه شانسم! سمنو ي شيرين من! سبزه زندگي ام! سنجد مامان! سماقم! سير كوچولو! عيدت مبارك ...
24 اسفند 1390

چي بگم از خوبيات هر چي بگم كم گفتم...

چي بگم از خوبيات كه همه را شيفته ي خود كرده اي... 1- آن قدر نسبت به سنت بچه ي فهميده هستي كه وقتي مسافرت يا ميهماني مي رويم ذره اي اذيت نمي شوم؛ مودبي، حرف مرا گوش مي دهي. 2- خيلي مهرباني؛ دستها و كمر مرا ماساژ مي دهي، موهايم را شانه مي كني، وقتي حواست نيست و قسمتي از بدنت  محكم به صورتم برخورد مي كند خيلي ناراحت مي شوي و سريع با نگراني مي گويي:«ماماني دا... دا...» تا من بخندم و دردي نداشته باشم، وقتي چيزي در گلويم مي پرد و سرفه ام مي گيرد اداي مرا در مي آوري و سرفه مي كني و سريع بلند مي شوي و با دستهاي كوچكت محكم به پشتم مي زني. 3- دست و دلباز هستي؛ خوراكي هايت را به همه تعارف م...
14 اسفند 1390

واكسن 18 ماهگي

  عزيز دلم!  دوشنبه 1/12/90 را براي  واكسن 18 ماهگي ات مرخصي گرفتم. قبل از رفتن به تو قطره استامينوفن دادم و به همراه مامان جون به مركز بهداشت رفتيم. تو بي خبر از همه چيز اداي بچه هايي كه گريه مي كردند و جيغ مي زدند را در مي آوردي و منظورت اين بود كه جيغ زدن و گريه كردن كار بدي است. تا چشمت به خانمي كه قرار بود واكسن بهت بزند افتاد دهانت را باز كردي و گفتي:« مامان، آ...،آ...» قربونت برم كه به يادت مانده وقتي سرما خورده بودي و دكتر رفته بوديم خانم دكتر به تو گفته بود بگو:«آ» از آن به بعد وقتي به دكتر يا مراكز بهداشت مي رويم و كسي را مي بيني كه روپوش سفيد بر تن دارد فوري مي گويي:&la...
9 اسفند 1390

بازيهاي من و دخترم

عزيز مامان! قربونت برم كه وقتي از سر كار مي آيم لباسهايم را در مي آوري، و مي گويي:« بازي». من هم برات ناز مي كنم و مي گم « مامان را بوس تپل كن، بعد بوس صدادار و بعد هم ببلم كن و فشارم بده» و تو هم اين كارها را مي كني و سپس با هم مي رويم به بازي ؛ تو مي شوي مامان من و من هم مي شوم دخترت، كيفت را روي دوشت مي اندازي، روسري سرت مي كني -آخ كه چقدر خوردني ميشي - مرا مي بوسي و مي گي:«باي باي» بهت مي گم:« ماماني كجا ميري؟»مي گي :«دَدَ» برام چي مي خري:« نام نام»     از دَدَ مي آيي و در مي زني، در را برايت باز مي كنم، همديگر را مي بوسيم. كيف...
7 اسفند 1390

براي دختر نازم

اي كه با طلوع چشمات شب غصّه هامو بردي منو از خودم گرفتي به ستاره ها سپردي اومدي عطر حضورت تو فضاي خونه پيچيد يه سبد گل اقاقي دل من براي تو چيد دخترم طاق بنفشه سر راه تو مي بندم تو ميشي عروسك من با تو يك دنيا مي خندم چقدر دنيا قشنگه با تولّدت عزيزم تموم زندگيمو من زير پاي تو مي ريزم زندگي يه لحظه با تو به هزار دنيا مي ارزه تموم دنياي بابا با ترنّمت مي لرزه تو همون هديه پاكي كه خدا به ما رسونده توي پس كوچه ي شعرام ردّپاهاتو نشونده  دستاي سبز و  قشنگت رو به سمت آسمون باز تو مي شي يه آسمون من مي شم عاشق پرواز تو اشاره كن كه با تو پر بگيرم سمت خورشيد توي آسمون قلب...
6 اسفند 1390

كتاب شعر مامان

تقديم به ابتدا و انتهاي عشقم، عروسك قشنگم ترنم  كه من روزي هزار بار كودكي ام را در آينه چشمانش مي بينم. نازنين دخترم! بالاخره كتاب شعر مامان با گرفتن مجوز از وزارت ارشاد چاپ شد. اين كتاب را باعشق تقديمت مي كنم. خدا را شكر از همين حالا عاشق خواندن كتاب و نوشتني ، خودكار را خيلي قشنگ در دستانت مي گيري و كارت شده خط خطي كردن و به قول خودت كشيدن جوجو، گل و خواندن شعر چشم چشم دو ابرو... به اميد روزي كه تو هم كتابهاي زيادي بنويسي و آنها را باعشق تقديم مادرت كني.      دوستان عزيزي كه مايل به تهيه اين كتاب هستند مي توانند به آدرس اينترنتي زير مراجعه كنند. http://www.zanannasher.ir/...
3 اسفند 1390

ولنتاين من!

  سلام عشق من! ديروز روز ولنتاين بود ولي چون جلسه داشتم و سرم شلوغ بود نتوانستم چيزي برايت بنويسم. اصلاً نيازي به نوشتن در اين روز نيست؛ تو كه كنارمي هر روز برايم ولنتاين است. با تو سرشار از عشقم، عشق پاك مادرانه ام گواراي وجود نازنينت. ديروز سر كار بودم و تو پيش بابا بودي. همش بهانه ام را مي گرفتي و وقتي تلفني باهم صحبت مي كردم مي گفتي:« مامان بيا... بيا... بيا...» و گريه مي كردي و بابا را مجبور كرده بودي كه با هم بياييد دنبال من. به عشق ديدنت سريع دويدم ولي تو خواب بودي و بابا صندلي را عقب داده بود كه راحت بخوابي. جيگرم آتش گرفت وقتي ديدم با چشمان اشك آلود خوابيده اي. به خودم گفت تو چه ...
26 بهمن 1390