ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

كارمند كوچولوي مامان(2)

1392/4/12 13:56
نویسنده : مامان شادي
268 بازدید
اشتراک گذاری

عروسك نازم ، سه شنبه 11/4/92 همين كه مي خواستم پايم را از در بيرون بگذارم بيدار شدي و با خوشحالي گفتي:« مامان زود بريم الان سرويس مي ره» هر چي باهات صحبت كردم كه برو خانه مامان جون راضي نشدي و زدي زير گريه و گفتي :« تو سرويس غر نمي زنم؟» گفتم : « هم خودت اذيت مي شي هم مامان» دوباره با گريه گفتي:« قول مي دم حرفت را گوش كنم». سريع آماده ات كردم و به دانشگاه آمديم. ناگفته نماند كه بين راه پشيمان شدي و گفتي:« من نمي خوام بيام». نمي دانم چرا هر وقت سوار ماشين مي شويم بعد از 10 دقيقه، غرغر كردن و بهانه گرفتنت شروع مي شود. به دانشگاه رسيديم بعد از خوردن صبحانه ات، رفتي به خاله ها سر زدي و نام تك تك آنها را بلد بودي و كلي براي آنها شعر و ترانه خواندي و براي خاله هاي دم بخت هم دعا كردي و آمين گفتي، خلاصه تمام همكارانم را شيفته و سرگرم كردي. يكي از همكاران آقا بوست كرد و سريع با ناراحتي پيش من آمدي و گفتي:« نمي خوام بوسم كنه لپام فقط مال توست». تاظهر با هم در دانشگاه بوديم و براي اين كه خيلي خسته نشوي مرخصي ساعتي گرفتم و با يكي از همكارانم به خانه برگشتيم و بعد از صرف ناهار از ساعت 3 تا 5/5 بعد از ظهر خوابيدي. اين هم عكسهايت در محوطه دانشگاه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ندا مامان آیدا
14 تیر 92 13:23
معلومه تو دانشگاه حسابی شیطونی کردی و خسته شدی.