پاسخم را به شعر میگویی...
من برایت ترانه میخوانم، پاسخم را به شعر میگویی
آسمانم دوباره بارانیست، مثل وقتی که شعر میگویی
چکهچکه، پر از بهارانی، بارشِ بوسههای بارانی
گونهام خیس میشود وقتی که تو با بوسه شعر میگویی
خیسِ باران، تمامِ پیرِهنم ،به تنم مثل چسب چسبیده
مثل نرمِ تو را بغل کردن، وقتی از عشوه شعر میگویی
از تو سر زد کمانِ رنگینی روی سقفِ مدور چشمم
روی آن دلپذیرِ رنگینیال، چه بهارانه شعر میگویی
دختر ناز مامان، تند و تند گونه هاي مرا مي بوسد و ميگه:« چرا من هر چي تو را بوس مي كنم، سير نمي شم». من هم در آغوش مي گيرمش و بوسه بارانش مي كنم و مثل خودش مي گم:« چرا من هر چي تو را بوس مي كنم، سير نمي شم». ترنم سريع پاسخم را با شعر مي دهد« هر كسي با تو باشه پير نمي شه آدم از ديدن تو سير نمي شه». كافي است چيزي به تو بگويم، هزار الله اكبر، سريع در ذهنت تجزيه و تحليل مي كني و يك بيت شعر مرتبط با آن موضوع برايم مي خواني، هر چه باشد مامان شاعر، پدر خواننده و تو هم ترنم مايي.جديداً عاشق شعر مامان شدي كه بابا آهنگ سازي كرده « آسمون چشاي تو» همين كه بابا گيتار دستش مي گيرد فوراً مي گويي:« آسمون چشاي تو » بزن و وقتي با آن لحن بچه گانه ات شعرم را مي خواني مرا از خود بيخود مي كني و به خاطر داشتن تو فرشته ناز، خدا را شكر مي كنم و اشك شوق روي گونه هايم جاري مي شود.
شاه بيت غزلهايم! قلب ترانه هايم!