ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

عاشقتم وقتي...

1391/12/23 14:32
نویسنده : مامان شادي
340 بازدید
اشتراک گذاری

 

عاشقتم وقتي مي خواي بخوابي مي گي:« دلم مي خواد وقتي كه از خواب بيدار مي شم چشام تو رو ببينه، ببينم تو پيشم خوابيدي، بگو سركار نميرم، بگو پيشم مي موني... »و من ديوانه وار اشك در چشمانم حلقه مي زند.

عاشقتم وقتي مي گي:«سلام مامانم، سلام سلطان من، سلام عشق من...خسته نباشي.»

عاشقتم وقتی كه دلتنگم مي شوي مرا محکم در آغوش مي گيري و می بوسی و مي گي:« اي خدا، دور دور، خدا» وقتي مي گم دور دور يعني چه؟ مي گي:«يعني عاشقتم»

 عاشقتم وقتي كه با ته مداد رنگي هايت مثلاً گريمم مي كني و مي گي:« واي چقدر خوشگل شدي.»

عاشقتم وقتي كه مجري مي شوي و بلندگويت را در دست مي گيري و مي گي :« حالا اين كوچولوي خوشگل ما اسمش را بگه؟ چند سالته خاله؟ حالا يه شعر قشنگ بخون ...، يه دست بلند براش بزنيد»

عاشقتم وقتی که مامان من مي شي و من دخترت و با هم بازي مي كنيم.

عاشقتم وقتي كه مثل يك آدم با سواد، بدون غلط برايم كتاب مي خواني.

عاشقتم وقتي مثل پدرت حس خوانندگيت گل مي كنه و شروع مي كني به خواندن و ديگه هيچ كس نمي تونه ساكتت كنه.

عاشقتم و قتي كه از دستت دلگير مي شوم فوراً مي گي:« سلطانم!... ببخشيد ديگه تكرار نمي كنم.»

عاشقتم وقتي كه كار بدي مي كني و دعوايت مي كنم شروع به گريه مي كني و تا در آغوش نگيرمت ساكت نمي شي و مي گي:« بگو ببخشيد كه دعوايت كردم، ديگه دعوايت نمي كنم...»

عاشقتم وقتي چشمهايت از شيطوني برق مي زند و كار من دنبال بازي كردن با تو مي شود و مي گي مامان شادي ولم كن ... به قول خودت شيطوني شيطوني.

عاشقتم كه اين قدر مرتبي و بعد از بازي تمام وسايلت را جمع مي كني و با خوشحالي تمام مي گي:«خونمون چقدر تميز شد ديگه وسيله هام تو پات نمي ره.»

عاشقتم وقتي كه لباسهاي بابات را از روي مبل جمع مي كني و مي گي:«اي بابا...، اين بابا چقدر تنبوله ، چقدر شلخته»

عاشقتم وقتي مداد رنگي ها و دفترت و حتي كنترل تلويزيون و گوشي تلفن را در نايلكسي مي ريزي و مي گي:«اينا وسيله هاي منه اگه خواستي دست بزني اول ازم اجازه بگير»

عاشقتم وقتي كه نمازم مي خوانم تو هم جانمازت را پهن مي كني و مثل من نماز مي خواني و وقتي بلند مي گم:« الله اكبر »، نگاهم مي كني و مي گي:« جان الله اكبر »

عاشقتم وقتی که دستم حین آشپزي مي سوزه فوري مي گي:« مامان اوف شده و سريع دستم را مي بوسي و مي گي هيچي نشد، خوب شد.»

عاشقتم وقتی که بعد از شام خدا را شكر مي كني و مي گي :«مامان دستت درد نكنه»

عاشقتم وقتي مي روي سر فريزر و بستني بر مي داري و مي خوري و مي گي:«روزي يه دونه» ولي دوباره كه چشمت به بستني مي افته روزي يه دونه را فراموش مي كني و مي شه روزي چند تا.

عاشقتم وقتي كه در خيابان دست هم را مي گيرم و اگر بچه اي را ببيني مي گي:« منم دست مامانمو گرفتم»

عاشقتم وقتی که حرفهاي قشنگ مي زني؛« مراقب خودت باش، بفرماييد شام، نوش جان، خواهش مي كنم، فردا مي بينمت، به اميد ديدار، خواب خوش ببيني، اي بابا، با شماام ...»

فرشته خوب زندگي من!

عاشقت هستم

حجمش را مي خواهي؟!!!

          خدا را تصور كن         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)