خدا... خدا... خدا... قربونش برم
ديروز دلم نيامد سر كار بروم و دوست داشتم پيشت بمانم؛ هر چه نوزاديت اذيتم كردي ولي خدا را شكر هم اكنون از مودب بودنت و هم چنين از حرف گوش كردنت لذت مي برم.
فرشته نازم!
ديروز كپي بچگي هاي خودم شده بودي هر چه نگاهت مي كردم سير نمي شدم علي الخصوص وقتي مامان خطابم مي كردي مي خواستم بخورمت. قربونت برم كه ماشاءالله دقتت خيلي زياده، ديشب غلط گير را برداشته بودي و خشهاي بند لباس را مي گرفتي، نمي دانم اين كار را از كي ياد گرفته بودي شايد ديده بودي كه بابا با غلط گيرخشهاي يخچال را گرفته است. اتفاقي روي تخته نقاشي ات شكل سرسره را كشيدي حتي پله هاي آن را و با خوشحالي تمام فرياد زدي :« سُرسُر، ليز ليز» هر شعر يا ترانه اي كه برايت مي خوانيم مثل طوطي با زبان بچه گانه ات تكرار مي كني و حفظ مي شوي. از بعضي صداها مي ترسي و فوري مي پرسي:« چيه چيه؟» و من هم تو را در آغوش مي گيرم و با هم به محل صدا مي رويم و برايت با آرامش تمام توضيح مي دهم و تو هم فردا روز با شنيدن صدا براي من توضيح مي دهي. به وسايل من و بابا خيلي حساسي و هر كسي دست به آنها بزند آبرويش را مي بري و مي گويي:« بده مَ ،مال مامانيه، مال باباييه»
مهربان مهربان من!
ديشب گير داده بودي كه بابا برايت گيتار بزند و من هم بروم در آشپزخانه و از آنجا تو را تماشا كنم تا تو برقصي. از يك حرفي ناراحت بودم و اشكهايم خود به خود سرازير مي شدند و هي پاك مي كردم تا تو نبيني ولي تو متوجه شدي و با ناراحتي گفتي:« ماماني چشم اوف شده؟ » چشمهايم را بستم و تو دوباره گفتي:«بابا ماماني خوابيده؟» و براي اين كه مرا بخنداني گفتي:« جوني، جوني» با حرفهاي شيرينت خنديدم و تو را در آغوش گرفتم و بوسيدم انگار خدا تمام دنيا را به من داده است و با وجود تو اشك و غصه معني ندارد.
كودكم!
خوشحالم كه همه چيز را خوب درك مي كني، با احساسي، مهرباني، فهميده اي، فوق العاده با هوشي، پر هيجان و با نشاطي و از همه مهمتر هماني هستي كه از خدا آرزو كردم، با بودن تو فقط سلامتي و خوشبختيت را از خداوند بزرگ خواستارم؛ من با تو زنده ام، با نفسهايت جان مي گيرم، براي آسايش بيشتر تو سر كار مي روم؛ وگرنه دلم نمي آيد ثانيه اي از تو دور باشم، وقتي هم از سر كار بر مي گردم در مسير مثل ديوانه ها با تو حرف مي زنم و راهي مغازه اي مي شوم تا برايت بستني و پاستيل بخرم تافقط اين جمله ات را بشنوم:« به چه ناناز...»
عروسك نازم!
در كنارت طعم خوشبختي را مي چشم و هر روز عاشق تر مي شوم و اگر مي دانستم تو نگين آرامش مني تو را زودتر از خدا طلب مي كردم.
تو كيستي كه من اين گونه بي تو بي تابم
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم
تو چيستي كه من از موج هر تبسم تو
بسان قايق سر گشته روي گردابم