فرداهاي زيباتر...
مگر نه اینکه من دلم می خواهد تو بزرگ شوی ، بالنده شوی ، تمام آرزوهایم را رنگ آمیزی کنی ، تمام ِ من شوی، مدرسه رفتنت را عشق کنم ، دویدنت را ، دانشگاه رفتن و عروس شدنت را... پس چه می شود که گاهی این طور حسرت زده و دل غمین ، التماس ثانیه هایی را می کنم که مدام غیب می شوند؟
شايد فرداها قشنگ تر از امروزهایمان شود، شايد روزهای پیش رو از روزهای گذشته پر خاطره تر شوند، اصلاً چه معلوم؟
شاید من مادام که مادرم از تمام این گذرها لذت ببرم، شاید خدا تو را به من داده که تا قیامت حض کنم و او را سپاس گويم.
پس بی خیال امروزها...
دستت را به من بده می دویم ، حتی زود تر از عقربه های ثانیه شمار، بگذار ما زمان را غافلگیر کنیم ،بگذار ما بیشتر عجله کنیم برای فرداهای زیباتر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی