هورا موفق شدم...
هورا موفق شدم از 9/6 /90 ديگر در خانه جيش نمي كني. گاهي وقتها من به بهانه سر زدن به ببري و موشي و خرسي و نقاشي كردن به دستشويي مي برمت و گاهي وقتها خودت مي گويي:« كمك،كمك مامان شلوارم را در بيارجيش دارم» بعد خودت مي روي دستشويي و مي گويي تو نيا و در را مي بندي بلافاصله مي گويي:« مامان بيا منو بشور» و وقتي مي آيم مي گويي:« خب مامان شادي اومد حالا جيش كن مامان، مامان شادي پيشته » و بعد از اتمام كارت مي گويي:« دست بزنيد بلاش،َببري براش بستني مي خري؟ (ومن بايد برات صداي ببري را در بياورم و جوابت را دهم)، حالا كه جيش كردم مامان شاديمو ببل كنم...»
قربونت برم كه خيلي ناز و مهربوني و ديگه جايزه نمي خواي و به بغل كردن من قانعي و حتي مي گويي: « خونه مامان جون جيش نمي كنم تو دستشويي جيش مي كنم اگه خونشون جيش كنم مامان جون گريه مي كنه آخه چطوري آب بكشه، خونه خودمون هم جيش نمي كنم، تو اتاق خوابمون مي خوابيم، رو پتو و تشكم جيش نمي كنم همش تو دستشويي جيش مي كنم »
عروسكم!
جمعه شب 17/6/91 به پارك رفته بوديم و تو هندوانه خوردي به مامان جون گفتم:« ديگه بهش نده يه وقت جيش مي كنه» تو هم فوري گفتي:« بهش نده خودت بخور جيش مي كنه» بدون اين كه جيش كني تو ماشين خوابيدي و من از ترس اين كه مبادا جايت را خيس كني ماي بيبيت كردم، تا صبح كه داشتم سركار مي رفتم جيش نكرده بودي يك ربع بعد از رفتن من بيدار شده بودي و با گريه به بابايي گفته بودي: « پتو را جمع كن جيش دارم» و بابا به تو گفته بود:« ماي بيبي هستي جيش كن بابا جون» تو هم گفته بودي:« نمي خوام تو ماي بيبي جيش كنم» و باباي تنبلت تو را به دستشويي نبرده بود و طفلكي تو در ماي بي بيت ناچار جيش كرده بودي و خوابيده بودي و سپس به خانه مامان جون برده بودت و مامان جون ماي بيبيت را باز كرده بود.كلاً ديگر در ماي بيبيت جيش نمي كني حتي اگر ساعات زيادي بسته باشي...
خدا را شكر كمتر از يك ماه تلاشهايم به بار نشست فقط گاهي اوقات خانه مامان جون زورت مي آيد به دستشويي بروي و بايد با كلك ببرمت ولي خانه خودمان خودت جيشت را مي گويي، فقط مشكلي كه دارم اين است كه ايستاده جيش مي كني و هر چي بهت مي گويم بنشين روي صندلي جيشت يا نشسته جيش كن گوش نمي دهي و مشكل دوم اين است كه براي 4 الي 5 روز پي پي نمي كني كه بايد روي اين مشكلات هم اساسي كار كنم .