تلاش مجدد برای به مهدکودک رفتن
دختر ناز من یک هفته است که با عوض کردن مهد کودکش (که پارسال از یک ماه 10 روز رفت و همش گریه و بی تابی می کرد ) خدا را شکر بدون گریه به مهد می رود و فقط بعضی روزها می گوید:« مامان عجیب دلم هواتو کرده داشتم تو مهد کودک بغض می کردم» و دوست داری فقط من دنبالت بیایم و وقتی هم که زود به دنبالت می آیم خیلی خیلی خوشحال می شوی و همش دستهای مرا می بوسی و برایم شعر می سرایی. اولش خواستم دو شیفت ثبت نامت کنم که با اعتراض باباجون روبرو شدم و قرار شد فعلا یک شیفت بروی و بابا و بابا جون زحمت رفت و برگشتت را می کشند چون همش می گی:«چرا مامان بچه ها زود میان دنبالشون تو دیر میای؟» من هم 3 روز قبل از مهر ماه مرخصی گرفتم و کم کم به مهد جدید و مربی ات عادت دادم. البته پیش رویت نباید بگوییم مهد باید بگوییم پیش دبستانی و گرنه شاکی می شوی.گاهی اوقات هم می گویی:«این پیش دبستانی منو کشته» و فکر می کنی سال دیگه به مدرسه می روی و من هم دارم برایت جا می اندازم که فعلا پیش یک هستی و سال دیگه میری پیش دو. الهی روزی شاهد دانشگاه رفتنت باشم گل قشنگم.