ترنم جانترنم جان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

❤براي قشنگترين زمزمه هستي؛ترنم❤

مسافرت به شمال

ترنم من 3سال و 11 ماه و 18 روز سن دارد. با دختر عمه هايش آمده شمال  الهي بميرم كه كوتاهي كردم و لباس حلقه اي تنت كردم و شب پاها و بازوانت از آفتاب سوختگي تب كرده بود و گريه مي كردي. ...
18 مرداد 1393

نقاش كوچولوي مامان(گالري 9)

كوچولوي نازم! نقاش هايت چند ماهي تفسير واقعياتي است كه مي بيني با تمام جزئيات و بعد از كشيدن با كلي اشتياق نزدم مي آيي و برايم تفسير مي كني و مرا به وجد مي آوري با اينكه مي دانم ماشاء الله نقاشي هايت نسبت به سنت عالي است و چقدر به نقاشي كردن علاقه داري دلم نمياد كلاس بفرستمت تا از ديگران كپي و الگوبرداري كني: من عاشق همين تراوشهاي ذهنت كه به صورت خودجوش بر روي كاغذ مي چكد هستم اولين باري كه ساعت كشيدي در 3 سال و 9 ماهگي خاله حميده كه داره در برفها سر مي خوره كامپيوتر دايي جان باباجون كه در اتاق خوابيده و حتي در، مهتابي و لامپ بالاي سرش را هم كشيدي و آن چيزي كه رنگي كشيدي كشوي لباسهايشان...
6 مرداد 1393

دومين جلسه دندانپزشكي

گل قشنگم! اولين جلسه دندانپزشكيت در تاريخ 93/4/19 توسط دندانپزشك اطفال خانم دكتر عارف انجام شد كه دو تا دندانهاي نيش بالايت را پر كردند. تو در ابتدا با شجاعت تمام نشستي و نام و سنت را به دكتر گفتي ولي همين كه خواست ژل بي حسي به دندانت بزند همكاري نكردي و مجبور شدند مرا بيرون كنند و كلي جيغ و گريه راه انداختي و من نتوانستم ازت عكس بگيرم، الهي بميرم برات كه خيلي اذيت شدي .جلسه دوم در تاريخ 93/5/2 به اصرار قبلي خودت و تعريفهايت از مهرباني دكتر برگزار شد. دودل بودي و مي خواستي كه نرويم و قول دادي كه اصلاً گريه نكني تا مرا بيرون نكنند و واقعاً همين كار را هم كردي. رنگت زرد شده بود و دستانت يخ و با بغض تمام، همش از من آب مي خواستي. قربونت برم كه...
4 مرداد 1393

پرنسس كوچولوي من

قراره عشقم را ببرم آتليه، براي امسال تصميم گرفتم براش دامن توتو صورتي بدوزم . براي همين هم دامن آيدا جون را از مامانش گرفتم تا ببينم چطوري درست كرده است. پرنسس كوچولوي من هم دامن آيدا را پوشيد و نيم ساعت تمام كلي ژست گرفت و من ازش عكس انداختم و كلي هم رقصيد كه فيلم گرفتم  و من هم همش قربون صدقه اش مي رفتم . «الهي قربون اون ژستهاي قشنگت بشم كه از خودت در مياري، الهي قربون خوشگليات بشم عروسكم.» ترنم:«من قربون تو بشم، من فدات شم، تو قلب مهربوني داري...» و كلي عشقولانه از خودمون در آورديم .موقع خواب كه ترنم داشت عكسها و فيلمهايش را مي ديد گفت: « ماماني، تو خيلي حرفهاي قشنگي به من مي زني، با اين حرفهاي...
28 خرداد 1393

نقاش كوچولوي مامان( گالري 8)

ترنم اينا چيه شبيه كوه كشيدي؟ چمنه، (يكروز كه تو پارك بوديم پيچكهايي كه روي زمين پيچيده بودند را نشانم دادي و گفتي اينارو تو نقاشيم كشيده بودم) من عاشق اين نقاشيتم تولد عمه مژده را كشيدي و اون دختر كوچولوي پارميس است اين نقاشي را قبل از 3 سال و 8 ماهگي كشيدي، سمت راست خانم آذرنيا است كه عروس شده و سمت چپ ماماني است كه متعجبانه به آن زل زدم و گفتم چرا دوتا ني ني تو دل من كشيدي و تو گفتي« اين دختر خانم لباست است و اون پشتي من هستم كه تو دل تو  بودم»  قربون ذهن خلاقت عزيز دلم ...
25 خرداد 1393

مادر دوست داشتني عروسكها

مادر دوست داشتني عروسكها! آغوش تو ناز بالش هزار رویای ندیده ی من و  لالايي ات، آرامش وجودم من در هواي بودن تو نفس مي كشم من با ديدن روي ماه تو ستاره مي شوم و مي درخشم عروسكم! فراتر از هر آنچه كه من، بابا، دايي جان و عروسكهايت را دوست داري دوستت دارم      ...
22 ارديبهشت 1393

نمايشگاه كتاب 1393

اين اولين نمايشگاهي است كه به اتفاق عمه مژده و بچه هايش بردمت.اولش سرشار از انرژي بودي در غرفه اي نقاشي كشيدي و بر خلاف نقاشي هاي هميشگيت زياد جالب نكشيدي و همش به دست بچه ها نگاه مي كردي و حواست به آنها بود.بعد از گشتن در غرفه هاي نمايشگاه خسته شدي و همش مي گفتي بغلم كن و ديگه در هيچ غرفه اي نقاشي نكشيدي و حتي شعر هم نمي خواندي و فقط دوست داشتي برويم. اين هم از عكسهاي آن روز ...
14 ارديبهشت 1393